شب روز کربلا
شام غریبان حسین است!
دلم درمیان بیابان کربلا هروله کنان می چرخددرمیان زنان وکودکان حسینی!
درمیان شعله های آتش خیمه ها!
ازنگاه رقیه می نگرم درکنار خار مغیلان!
گاه دستم به گوشم می رود،گاه دامنم رامی نگرم ،گاه گونه هایم را درآینه ورق می زنم!
چقدر ضرب سیلی سنگین است!!!
دلم درکربلا چشم می دواند
ازنگاه زینب می نگرم؛بایدصبور بود وشیرزن!!!
درحیرت چشمان رباب می چرخم ودرسکوت غم سکینه می شکنم!
مبهوت سکوت هق هق زنان گشته ام درمیان قهقه ی چکمه های سپاهیان شیطان!
دیروز رابه یاد می آورم وامروز…
به راستی فرداچه خواهدشد؟!!!
یادمی آورم روز اول را!
لیک سنگینی امروز دلم رامی دواندبه عاشورا…
وتمام وجودم می لرزد از لرزش اشکان یتیمان کربلا…
هنوزقلبم سیرمی کند درآفاق کربلا!
راستش امروز صبح ،درثانیه های کربلا دیده گشودم .هرچند دیشب هم درخیمه های
اباعبدالله الحسین قدم می زدم.
درخیمه زینب نگاهم به نگاهش آمیخته شد در لحظات بیم از تنهایی!!!باتمام لشکریان
نیمه شب برگشتم برای تجدیدپیمان واظهار سربازی!
ساعات خاموشی رابه یادمی آوردم آن دم که حسین تاریک کرد تمام صحن وسرا را!
وتمام ما راآزادکردازبیعت وپیمان تاماآزاده شویم درعهدباخدا.چه حس پروانگی خوبی بود!!
اما دیشب نتوانستم ذوب شوم در عباس!گویی یلی بود که…
شایدهم شرم از امان نامه شمر…شاید مشک…شاید آب
نمی دانم در عباس چه می گذشت!!!
باورکنیدشب از نیمه که گذشت پشت شبه حسین!
من نیز خار از بیابان می زدودم…
دلم در کنار دل زنان خیام بود هرچند هر ازگاهی نیز در بزم بذله گویی شب عاشورائیان
هم تقسیم می شدم…وسربرسجاده می گذاشتم…
هنوز دلم در پیچ وتاب شب وروز کربلاست…